|
|
خدایا....
ازدواج مرا بسیار شاد تر کرده است و من عمیقا عاشق همسرم هستم.
هر روز تو رو شکر می کنم به خاطر این نعمت... آره نعمت نه رحمت...
چون انسان ها بدون نعمت پوچ اند, آره منم بدون این نعمت زیبای تو پوچم...
پس با افتخار و ازصمیم قلبم می گویم که زیباترین نعمت خدا دوستت دارم.
کنار هر قطره اشکم
هزارتا خاطره می بارد
به نام الله...
خدایا...
دیگر توان صبوری ندارم ؛ بند بند وجودم مرگ را فریاد می زند.
دلتنگی, تنهایی, غریبگی و بی کسی تنها دوستانم هستند که مسلما هیچ گاه برایم دلسوزی نخواهند کرد... هیچ گاه به درد و دلهای شبانه ام گوش نخواهند داد...
خدای مهربان...
این روزها تنها جرقه ی نگاهت کافیست که تمام مشکلات,غصه ها, تنهایی و دلتنگی ها ی زندگیم رو عوض کند....
خوبی پراید اینه که بعد از تصادف زجر نمیکشی،درجا میری اون دنیا!
روز به روزم داره گرون تر میشه
پسر داییم تو کنکور ۱۰۰تا مونده به آخر شده
بعد داییم شیرینی پخش کرده
به داییم میگم چرا خوشحالی حالا؟
گف آخه فک نمیکردم ۱۰۰نفر از این خنگ تر باشن !
ادامه مطلب
بسم الله
قسمتی از وصیت نامه شهیدشوشتری:
دیروز ازهرچه بودگذشتیم-امروزازهرچه بودیم گذشتیم. آنجاپشت خاکریزبودیم و اینجادرپناه میز. دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروزمواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجاایمانمان بومیدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید. الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم، بصیرمان کن تاازمسیربرنگردیم. آزادمان کن تا اسیرنگردیم.
خانمم تولدت مبارک
دوستت دارم
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
ازاین که دل بعضی افراد رو شکستم...
از این که قدر بعضی افراد رو ندونستم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و آنچنان كن كه شيطان مطرود ، به جاى ما همواره با دشمنانت همدم و همنشين باشد. و با حسن نگهدارى و التفاتت ما را از شر او حفظ كن و مكر او را از ما دور فرما و او را از ما روي گردان كن و هر گونه وسوسه و مكر و حيله اش را از ما قطع فرما.
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست و همان اندازه كه او در گمراهى و شقاوت است ما را از هدايت بهره مند فرما و بر خلاف گمراهى و اغواى او ، ما را زاد و توشه تقوى عطا فرما و بر خلاف راه او كه راه تباهى است ما را براه پرهيزگارى ببر.
خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و آنچنان كن كه شيطان مطرود، به جاى ما همواره با دشمنانت همدم و همنشين باشد. و با حسن نگهدارى و التفاتت ما را از شر او حفظ كن و مكر او را از ما دور فرما و او را از ما روي گردان كن و هر گونه وسوسه و مكر و حيله اش را از ما قطع فرما.
بادیگارد خانمی می باشد که به سمت طرف؛ اولِ کار می دود ...
بیست حدیث از امام حسین علیه السلام.....
حدیث (۱) امام حسین علیه السلام فرمودند:
لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.
(تحف العقول ، ص ۲۵۱) ادامه مطلب
عشق با روح شقايق زيباست
عشق با حصرت عاشق زيباست
عشق با نبض دقائق زيباست
عشق با زخم حقايق زيباست
عشق با حسرت دیدار تو بودن زیباست
پرتوى از سيره و سيماى محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مكّه به دنيا آمد.
پيش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شش سال داشت كه مادرش آمنه را نيز از دست داد.
او تا هشت سالگى زير سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمويش ابوطالب سُكنا گزيد.
رفتار و كردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب كرد و ديرى نگذشت كه مهرش در دلها جاى گرفت.
او برخلافِ كودكانِ همسالش كه موهايى ژوليده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهايش را مرتّب مىكرد و سر و صورتِ خود را تميز نگه مىداشت.
او به چيزهاى خوراكى هرگز حريص نبود، كودكان همسالش، چنان كه رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست يكديگر مىربودند، ولى او به غذاى اندك اكتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مىكرد.
در همه احوال، متانت بيش از حدِّ سنّ و سالِ خويش از خود نشان مىداد.
بعضى روزها همين كه از خواب برمىخاست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعهاى چند مىنوشيد و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت: احساس گرسنگى نمىكنم.
او نه در كودكى و نه در بزرگسالى، هيچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد.
عموى مهربانش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خود مىخوابانيد.
همو گويد: من هرگز كلمهاى دروغ از او نشنيدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نديدم.
او به بازيچههاى كودكان رغبت نمىكرد و گوشه گيرى و تنهايى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود.
آن حضرت در سيزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى كرد.
در همين سفر بود كه شخصيّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد.
بيست و پنج سال داشت كه با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در ميان مردم مكّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه، او را محمّد امين مىخواندند.
در همين سنّ و سال بود كه با نصب حجرالاسود و جلوگيرى از فتنه و آشوب قبايلى، كاردانى و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمن جوانمردان مكّه (= حلفالفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند.
پاكى و درستكارى و پرهيز از شرك و بتپرستى و بىاعتنايى به مظاهر دنيوى و انديشيدن در نظام آفرينش، او را كاملاً از ديگران متمايز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود.
پس از اين مدّت، به حكم آيه «وَ أَنـْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقـْرَبينَ»; يعنى: «خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده!»، رسالت خويش را آشكار ساخت و از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند.
از همين جا بود كه سران قريش، مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پرداختند.
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدّت سيزده سال در مكّه، با همه آزارها و شكنجه هاى سرمايه داران مشرك مكّه و همدستان آنان، مقاومت كرد و از مواضع الهى خويش هرگز عقب نشينى ننمود.
پس از سيزده سال تبليغ در مكّه، ناچار به هجرت شد.
پس از هجرت به مدينه زمينه نسبتاً مناسبى براى تبليغ اسلام فراهم شد، هر چند كه در طىّ اين ده سال نيز كفّار، مشركان، منافقان و قبايل يهود، مزاحمت هاى بسيارى براى او ايجاد كردند.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترك مكّه و ابلاغ امامت على بن ابىطالب(عليه السلام) در غدير خم و اتمام رسالت بزرگ خويش، در بيست و هشت صفر سال يازدهم هجرى، رحلت فرمود.
ادامه مطلب
یك گل میتواند بهار را بیاورد ادامه مطلب
حاصله از همهٔ عشق همین بود که پروانه شدم
شعله شمع بدیدم وبر آن شمع شدم
سوختم بر همهٔ عشق وبر آن جمع شدم
حاصله از سوختن وپروانه همین بود که دگر شمع شدم
|
|
|